هفتمین ماهگرد

ساخت وبلاگ

باز هم نوزده آذر اومد

مصادف شد با هفتم مادربزرگ که آقایی زحمتش کشید..

خدا رحمت کنه ،

سیزده آذر 95 اولین باری بود که مادربزرگ دیدم، روزی بود که رفتیم گروه خون..

کی فکرشو میکرد هفت سال بعد مادربزرگ سیزده آذر فوت میکنه

+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم آذر ۱۴۰۲ ساعت 22:58 توسط z.f  | 

هفتمین ماهگرد...
ما را در سایت هفتمین ماهگرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manoyar95 بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت: 13:09

امروز اربعین چهارشنبه است.. دختری از سایه خودش میترسه، تازه کشفش کرد،، نمیتونه ببینه یه چیز دنبالشه،، نوزده ماهش شد، دختری شجاع من..پسرم هنوز حرف نمیزنه داره نزدیک سه سال میشه، هیچ خبری نیس هرچند کامل منظورشو میفهمم.. ولی کلا پنجاه تا کلمه بیشتر بلد نیست.. راستی پسری یه هفته اس از پوشک گرفتم.. بالاخره موفق شدم، همه چیز واسه اولین بار سخته.. فکر نمیکردم از پسش بر بیام، اینم بخاطر جاری عزیز بود..الان بوی جیش روی فرش خفه ام کرد.. دختری هم میتونم از شیر بگیرم ولی خودم آمادگیش ندارم.. از لحاظ روحی دلم نمیاد، هرچند رو مخه ولی برا منم سخته گریه آوره....دغدغه های این روزای من، پوشک گرفتن و شیر گرفتن بچه ها، حرف زدن امیر، استارت نماز خوندنم، ورزش کردنم، اماده کردن وسایل کوچیک خونه برای اسباب کشی، کوتاه کردن موهام، کنترل خشم، مامان مهربون شدن،..... همه اینا دلم میخاد انجام بدم... هر روز تو فکر و ضمیرناخودآگام میان و اعصابم بهم میریزن..آدم کمالگرا همه. چیزا باهم میخام نمیتونم یکی یکی انجام بدم.. به همین شکل ادامه بدم هیچ پخی نشدم و نخواهم شد + نوشته شده در پنجشنبه شانزدهم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 0:28 توسط z.f  |  هفتمین ماهگرد...ادامه مطلب
ما را در سایت هفتمین ماهگرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manoyar95 بازدید : 50 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1402 ساعت: 1:48

1402 چقدر روزا زود میگذره... 1401، 1400 یادم نمیاد

23 مرداد امساله خاله شدم...​​​​​​

امشب پسرم مریضه، تب داره و گلود رد... خابم دارم چون دیشب تب داست خوب نخابیدم

گوشی ساعت گذاشتم خر بووف​​

+ نوشته شده در سه شنبه سی و یکم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 0:8 توسط z.f  | 

هفتمین ماهگرد...
ما را در سایت هفتمین ماهگرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manoyar95 بازدید : 54 تاريخ : يکشنبه 5 شهريور 1402 ساعت: 2:11

روزمرگی یه روز عادی، خوابیده بودم، پسرکی بیدار شد چشام بسته بود ولی حواسم بود از زیر پشه بند رفت بیرون لیوان آب گرفت خورد، دیشب اصلا بیدار نشد که آب بخوره تشنه اش بود، بعد اومد کنار نشست با گریه گفت مامان هم.. گشت‌ شد صبحانه میخواست، یادم اومد شام زود خورده بود، نون لواش دادم بهش یجوری نگاه کرد با تعجب یخچال نشون داد.. نیمرو میخاست... آب جوش گذاشتم خواستم نیمرو بزنم دیدم ماهیتابه ها نشسته آن، حوصله نداشتم پسری راضی کردم آب‌پز بزارم اینطوری شاید آجی اش هم که نیمرو نمیخوره، آب‌پز بخوره.. تخم آب‌پز کن که زدم به برق دوید رفت بالای کابینت کنارش نشست، منم باید می‌ایستادم کنارش تا نسوزه، دختری هم بدون سر صدا بیدار شد اومد چشاش پف کرده بود.. چند بار پسری پسری دعوا کردم که به برق دست‌ نزنه.. سره گذاشتم صبحانه آوردم پسری تخم مرغ و تخم بلدرچين پوست کند.. دختری هم واسه اولین بار تخم بلدرچين خورد.. بعدم پسری شکر آورد تا یه ساعت مشغول چای شیرین درست کردن و خوردن بود.. به دختری شیر دادم.. تلویزیون روشن کردم.. هردوشون بردم دسشویی شستم.. خواستم پسری پوشک نپوشه که صرفه‌جویی کنم مثلا.. پنج دقیقه بعد رو دوچرخه اش کثیف کرد..دوباره بردم دسشویی آوردم.. پنج دقیقه بعدش روی مبل کثیف کرد دوباره بردم دسشویی پوشک گرفتم.. دعوام کردم، مبل شستم با جاروبرقی آب‌ گرفتم.. یه ساعت کشید جارو از پسری بگیرم یبارم اینجا دعواش کردم.. داشتم ظرف میشستم که دیدم صداش نیس، رفتم دیدم تو یخچال آبلیمو گرفته،، بزور ازش گرفتم.. بعدش اینو خواهرش افتادن به جون آیفون.. یه دعوا هم سر این داشتیم.. آیفون بیخیال ششدن مبل کشوندن جلو در با قفل در بازی میکردن.. لباسشویی روشن کردم، داشتم با جارو دستی خونه جارو میزدم حوصله نداشتم جاروبر هفتمین ماهگرد...ادامه مطلب
ما را در سایت هفتمین ماهگرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manoyar95 بازدید : 45 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 12:17

درشکفتن جشن نوروز برای خودمون و همه در همه ی سال سر سبزی جاودان وشادی ،اندیشه ای پویا و آزادی و برخورداری از همه نعمتهای خدادادی آرزومندم، سال نو مبارک

همینقدر خشک و بی روح تحویل شد

مرسی خدا بابت همه چی

تنبلا خواب خرگوشی رفتن، من موندم و بارون و پنجره

هفتمین ماهگرد...
ما را در سایت هفتمین ماهگرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manoyar95 بازدید : 91 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 0:45

آخرین جمعه دی ماه.. با آقامون و بچه ها رفتیم نمایشگاه، یهویی

خوش گذشت هرچند بقیه دعوا کردن.. فک کنم تقصیر من بود

منم دل نداشتم تنهایی بفرستمش، پایه همیشگی شم هرجا بره، چه تو بارداری چه دوتا بچه ​​

هفتمین ماهگرد...
ما را در سایت هفتمین ماهگرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manoyar95 بازدید : 52 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 13:55

دختر قشنگمون فاطمه زهرا، شنبه 16بهمن ماه ساعت 12.5 بامداد به دنیا اومد....قشنگمون قرار بود چهارشنبه به دنیا بیاد ولی یکمی شیطونی کردو زودتر اومد، کلا بچه بی دردسری بود برامون،‌ بدون دوا و دارو اومد تو دلم، نه ماه بارداری هم زود تموم شد‌، زایمان راحتی هم داشتم..‌‌‌فقط حیف که کرونا نزاشت بقیه پیشمون‌باشن‌،‌ برنامه ریزی هامون بهم خورد..اینکه تو بارداری ناز میکردم بعد زایمان اونجا نمیام اینکار نمیکنم و بچه مو نمیدم بهتون و... هفتمین ماهگرد...
ما را در سایت هفتمین ماهگرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manoyar95 بازدید : 102 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 0:55

جمعه تیرماه..وقت نمیشه بیام بنویسم ، سه ماه از سال جدید گذشت ، دخترمون بزرگ و شیرین شده.. پنج ماهشه غلت میزنه.. پسرمونم این ماه یادگرفت بگه آب...همه چیزو میفهمه ولی کلمه هایی که میگه.   تاتاب..دد..آب..دندان..مو..دس..ممه..هم..علی..آیلین..چقدر کم ..نوززده ماهه خیلی کم حرف میزنه از نظر من فقط آب کلمه است بقیه هیچی...ابن آقا پسر حسابی آجیشو آب دیده کرد..یا جیغ میکشه زیر گوشش یا گاز میگیره یا چک رو سرش..اها لگدم هست..الانم هردو خابن موجودات معصوم.. تصمیم گرفتم دیگه براشون تی وی روشن نکنم مخصوصا دختره که میخ میشد..میگن مغزشون توان پردازش تصاویر پشت سرهم نداره... دیگه روشن نمیکنم هرچند امیرو خیلی سرگرم میکرد...سه ششنبه به امید خدا مامانی میره مکه ‌..انشالله این یه ماه هم به خوبی بگذره و صحیح سالم برگرده..‌‌اها میگم چی خاستم بنویسم .شوهری با سوالش کمک کرد..واسه فرزند دوم دار شدنمون بهمون جایزه دادن بعد کلی اسم نوشتن بالاخره ماشین با قیمت کارخونه اسممون افتاد.. دخترم پول جهیزیشو جور کرد بابایی .تا خبرای خوش بعدی بای بای هفتمین ماهگرد...ادامه مطلب
ما را در سایت هفتمین ماهگرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manoyar95 بازدید : 100 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 0:55

خواستیم با پرواز به اوج اسمان وسفر به قعر دریا جهان را در سیطره خود در آوريم زیادی به خود مغرور شدیم قدرتمان را ما فوق بشریت فرض کردیم به ناگاه موجودی بسیار کوچک تمام قوانین ما را برهم زد و ما را برآن هفتمین ماهگرد...ادامه مطلب
ما را در سایت هفتمین ماهگرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manoyar95 بازدید : 106 تاريخ : دوشنبه 29 آذر 1400 ساعت: 5:45

جمعه بیست نه اذر عقد آجی جونم بود..انشالله خوشبخت باشن وبه پای هم پیرشن..

اینم شاعری همسر جانم.. حیف ننویسمش..

دلم برات تنگ میشه*وقتی ازت دور میشم

نبضم مثل یه آهنگ میشه*وقتی ازت دورم*حسم میگه زهرا جانم*کجایی جان جانانم*دلم میخاد عمری*کنار تو یارم بمانم*

هفتمین ماهگرد...
ما را در سایت هفتمین ماهگرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manoyar95 بازدید : 126 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 23:28